کادو
دیروز تولد عشقم عسل بود سر من هم تا دیروز خیلی شلوغ بود آخرای جشن بود که یهو دیدم یکی از مهمانا در حالی که کادوی خودش رو بغل کرده از اتاقی که بچه ها داخلش بودن میاد بیرون و میگه بدوییین و کادوهاتونو نجات بدین بچه ها همشونو باز کردن بعد متوجه شدیم که بله عسل دور از چشم ما کادوها رو برده تو اتاق و داره یکی یکی همشونو باز میکنه فکر کنم صبرش تموم شده بود البته ما گفتیم موقع کادو باز کردنه ولی کاری پیش اومد و سر همه گرم شد که عسل هم فکر کرده که باید خودش بره و اونارو هرجا که خواست باز کنه  ...
نویسنده :
مامان
16:39